روزنوشت های یک دختر خاکستری

ساخت وبلاگ
منم و یک ترس مبهم توی تک تک رگها و مویرگها و سلولهام. سنگینی غم و عذابی که میکشم توی قفسه سینه ام درست مثل یک وزنه صد تُنی. خاطراتی کُشنده و کشدار به اندازه بیست سالی که گذروندم و عذاب آور که شاد یا غمگین بودنشون تقریبا به یک اندازه غیرقابل انذازه گیری قلب و مغزمو له میکنه و خستگی. خستگی تن زخم خورده بیروحم. خستگی ذهنم. افکارم. تک تک ثانیه های خنده هام و زندگیم که پر شده از خستگی. افکار روزنوشت های یک دختر خاکستری...ادامه مطلب
ما را در سایت روزنوشت های یک دختر خاکستری دنبال می کنید

برچسب : احساسات,خورده, نویسنده : 7medeepsunken6 بازدید : 27 تاريخ : سه شنبه 14 شهريور 1396 ساعت: 16:04

وقتی آینده عجیبه به گذشته برمیگردیم... من برگشتم شاید بخاطر ردپاش شایدم بخاطر عشق خودم به نوشتن که این مدت مجبور بودم جای دیگه بنویسمشون. و حتی برای دوستای گلم :)) برنگشتم اگرچه برگشتممثل ِ از حرف هات بعد سفریا دو حرف بریده از دل ِ همتوی لبخند ساده ای به تبر!گریه کردی- «به خاطر چه کسی؟!»نامه دادی- «برای چند نفر؟!» تکیه دادم به خاطراتی کهشاد ِ آن چشم های غمگین بودمثل سیگار نصفه افتادمدر جهانی که پمپ بنزین بودسوز یک «آه»... بین مرگ و مرگ!همه ی زندگی من، این بود... برچسب‌ها: سیدمهدی_موسوی, بازگشت روزنوشت های یک دختر خاکستری...ادامه مطلب
ما را در سایت روزنوشت های یک دختر خاکستری دنبال می کنید

برچسب : دوباره, نویسنده : 7medeepsunken6 بازدید : 16 تاريخ : شنبه 28 مرداد 1396 ساعت: 2:48

وقتی وبلاگمو ساختم به این فکر کردم که چه خوب اینجا خودمم خود خودم. بدون هیچی تظاهری ولی نشد. مثل همیشه شروع کردم به پوشوندن غمهام و تلمبار کردنشون توی قلبم. شدم اون چیزی که همیشه همه ازم میبینن. به به کلاس موسیقی میری؟ چه خوب خونتون فلان جاست؟ چه عالی بابات چه همه به فکرته. چه رشته خوبی میخونی. آفرین گواهینامه گرفتی؟ سرکار میری؟ چه همه دوست داری تو. چقدر موفقی تو (: هیچکی نمیدونه حقیقت چیه. حقیقت تلخ زندگی من. زندگی تلخ من اینا همش باد هواست. موسیقی ک بخاطرش دلم خون میشه بابایی که بابای من نیست. خونه ای که مال من نیست. کاری که بخاطرش کلی حرف میشنوم. گواهینامه ای که کلی طول کشیده. رشته ای که کلی هزینه برمیداره... دوستایی که نیستن آدمایی ک روی بودنشون حضورشون حساب کردم و نیستن و من دلخوشم الکی... شاید که نه مطمئنم بعد نوشتن اینا پشیمون میشم اما می ارزید حداقل اینطوری یادم میره آبروم جلو دوستام رفت. یادم میره به دوستای دیگه ام دروغ گفتم که یکی از فامیلامون فوت کرده. چهره استاد موسسیقیم وقتی نگران نگاهم میکرد یادم میره. میدونی با خودم میگم میگذره ولی این چطوری گذشتنش جونمو میگیره بالاخره روزنوشت های یک دختر خاکستری...ادامه مطلب
ما را در سایت روزنوشت های یک دختر خاکستری دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7medeepsunken6 بازدید : 32 تاريخ : يکشنبه 7 آذر 1395 ساعت: 3:04

خب بعد دو هفته فکر کنم! تازه الان وقت کردم که سری بزنم به وبم. پیامد بزرگ این روزا یه مشکل کاری تموم شدن امتحانام و یه مشکل روحی بود. اینکه همه بمن میگن من عصبیم :| نه میخوام بدونم من واقعا عصبیم!!؟؟ خب نمیدونم چرا ولی بعض چیزا اعصابم و تحت تاثیر قرار میده ولی خب فکر میکنم این یه قضیه کاملا طبیعی باید باشه یعنی هیچکس جز من نیست که از چیزی ناراحت بشه؟؟؟! اینکه آدم زیر سلطه باشه و مجبور باشه کاری و انجام بده که نمیخواد زجرآور و ناراحت کننده است خب من همیشه سعی کردم به همه عقیده ها و آدما احترام بذارم ولی اینکه بعضیا حس خود برتربینی شدید دارن و فکر میکنن هرچی ا روزنوشت های یک دختر خاکستری...ادامه مطلب
ما را در سایت روزنوشت های یک دختر خاکستری دنبال می کنید

برچسب : من بی معرفت نیستم,من بی معرفتم,بی معرفت من,من به بی معرفتی عادت ندارم, نویسنده : 7medeepsunken6 بازدید : 55 تاريخ : پنجشنبه 22 مهر 1395 ساعت: 14:14

آدم بعضی روزا چیزایی رو میبینه که واقعا دردش میاد مثل آدمایی که شبانه روز در حال تلاشن و در آخر هیچ ندارن یا اینکه یه روزی توی پیچ و خم دادگاه خانومایی رو میدیدم که در حق بیشتریاشون ظلم شده بود و اون همنوع دوستیم به جنبش می افتاد اما امروز فقط آدمایی رو دیدم که زندگی براشون حتی از خاله بازی هم بازیچه تر بود...خانمی که با سه فرزند بخاطر قول ازدواج یک دوست زدگیشو داشت فنا میکرد یا خانمی که با افتخار از طلاقش از سومین همسرش صحبت میکرد. من عموما توی زندگیم فمنیست بودم اما امروز اینی که دیدم نمیدونم شاید بازهم ظلم در حق همجنس خودم بود ظلمی که خودشون به خودشون روزنوشت های یک دختر خاکستری...ادامه مطلب
ما را در سایت روزنوشت های یک دختر خاکستری دنبال می کنید

برچسب : بازیچه کودکان کویم کردی,بازیچه,بازیچه عشق,بازیچه شدن,بازیچه سامان جلیلی,بازیچه شدم,بازیچه دست کودکانم کردی,بازیچه بهرام حصیری,بازیچه مهستی,بازیچه تقدیر, نویسنده : 7medeepsunken6 بازدید : 17 تاريخ : پنجشنبه 22 مهر 1395 ساعت: 14:14

چند روز پیش وقتی مثل همیشه داشتم به گذشته ام فکر میکردم یه لحظه با خودم گفتم عه چه خوب که من تنها نبودم همیشه توی تمام خاطراتم دوتا دست کوچولوی سفید با دوتا چشم درشت سبز نگران و مهربون کنارم بودن. وقتایی که از ته ته دلم ناراحت بودم ،افسرده بودم، شکستهام،ترسهام،استرس هام همه و همه. ولی من همیشه براش یه خواهر بزرگتر بودم اگه محبتیم بود طوری بود که حسش نمیکرد البته ابن خب تقصیر خودم نیست من آدم بروز احساسات نیستم اما وقتی بهش فکر کردم که همیشه چقدر مهربون و صبور کنارم بوده از خودم خجالت کشیدم. اینکه چقدر شبیه مامانمه و من حقیقتا بعد مادرم هیچ کسی و اندازه روزنوشت های یک دختر خاکستری...ادامه مطلب
ما را در سایت روزنوشت های یک دختر خاکستری دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7medeepsunken6 بازدید : 17 تاريخ : پنجشنبه 22 مهر 1395 ساعت: 14:14

خیلی وقت ها توی زندگی واقعا یه چیزی و از ته دل میخوای و بهش نمیرسی حالا اون میتونه یه عروسک باشه یا حتی یه غذا ولی همیشه توی دلت این حس بد هست که اگه داشتیش خیلی بهتر میشد. در حالیکه شاید واقعا اینطور نباشه و بود و نبودش تاثیر زیادی نداشته. من سعی خودمو کردم که توی زندگیم به چیزایی که دوستشون دارم برسم و خیلی وقتا شده که بهش دست پیدا کردم هرچند بی اهمیت ولی خب این برام خیلی مهم بوده. وقتایی مثل الانم که نمیتونم داشته باشمون ناراحتیمو پنهون میکنم و مینویسم اینطوری مطمئنم از حس بدم کم میشه و اگر هم نشه باید به خودم دروغ بگم و ابراز شادی کنم (: ولی چقدر خوبه ک روزنوشت های یک دختر خاکستری...ادامه مطلب
ما را در سایت روزنوشت های یک دختر خاکستری دنبال می کنید

برچسب : دخترانه های من,دخترانه هاي من,دخترانه های زیبای من,تمام دخترانه های من,دبیرستان های دخترانه منطقه 2,دبیرستان های دخترانه منطقه 1,دبیرستان های دخترانه منطقه 3,دبیرستان های دخترانه منطقه 5,دبیرستان های دخترانه منطقه 6,دبیرستان های دخترانه منطقه 4, نویسنده : 7medeepsunken6 بازدید : 16 تاريخ : پنجشنبه 22 مهر 1395 ساعت: 14:14

خیلی خوبه که بعد از یه مدت خستگی و ناراحتی و کلی اتفاق بیای وبلاگت و ببینی یه دوست خوب تو رو یادش بوده :) البته این موضوع کلا خوبه مث اون قدیما که از روی عمد چند روز نمیرفتیم وایبر تا ببینیم کسی حواسش هست یا نه D: الان خیلی از اون وقتا میگذره اما هنوزم مزه خوبش و از دست نداده این توجه شیرین حالا فکرشو کن که شب قبل دمنوش کلی با خنده درد ودل کرده باشه و بعد از اونم صبح ساعت 5 بابات مچتو وقتی بیدار بودی و کتاب میخوندی گرفته باشه ساعت 8/30 هم بیدارت کرده باشه ببرت سرکار! بعد مجبور باشی خودتو سرحال نشون بدی همکارت حالش بد باشه و نیومده باشه و آبمیوه ات رو که با کلی ذ روزنوشت های یک دختر خاکستری...ادامه مطلب
ما را در سایت روزنوشت های یک دختر خاکستری دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7medeepsunken6 بازدید : 23 تاريخ : پنجشنبه 22 مهر 1395 ساعت: 14:14

یادمه از وقتی خیلی کوچکتر بودم همه از هوشم تعریف میکردن. منی که با تمام سختیام پنج سال دبستان و بیست خالص بودم. بعد از اون سه سال راهنمایی رو هم با معدل بیست گذروندم. هروقت بهش فکر میکنم مثل یه رویای دور میمونه که برام خلی قدیمیه ولی اون من بودم. وارد دبیرستان که شدم زندگی خانوادگیم تغییراتی کرد ولی انقدر بچه بودم که چیزی درک نمیکردم سال دوم رفتم رشته ریاضی که عاشقش بودم همه میدونستن که چقدر مهندسی معماری و دوست دارم. اون سال بدترین سال زندگیم بود توی اون همه فشار استرس هیچی از درسا نفهمیدم و معدلم به شکل فجیعی افت کرد و سال بعد و سال بعدهم. تا اینکه از د روزنوشت های یک دختر خاکستری...ادامه مطلب
ما را در سایت روزنوشت های یک دختر خاکستری دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7medeepsunken6 بازدید : 18 تاريخ : پنجشنبه 22 مهر 1395 ساعت: 14:14

دیشب بعد چند وقت تونستم یه فیلم خوب ببینم یه فیلم خیلی خیلی خوب. تقریبا دو یا سه ماه پیش بود که یه کتاب خوندم به اسم "مجموعه نامه ها نیلوفر مرداب" به نویسندگی آقای منتهایی که هم بخاطر اسمش هم بخاطر متنش خیلی دوستش داشتم و همه جا نوشتم اگه هرآدمی یه کتاب برای خودش توی زندگیش داشته باشه این اون یدونه کتاب برای منه :)) دیروز خیلی سرم شلوغ بود تا بعداز ظهر که سرکار بودم بعدشم رفتم خونه اندازه یه استراحت چهل دقیقه ای و بعدش مهمونی بعد از اونجا هم خرید. از روز قبل هم برای ساعت یازده و نیم بلیط گرفته بودم برای فیلم دختر و حالا حس میکنم این همون یه دونه منه.... پر از روزنوشت های یک دختر خاکستری...ادامه مطلب
ما را در سایت روزنوشت های یک دختر خاکستری دنبال می کنید

برچسب : فیلم یک منهای دو, نویسنده : 7medeepsunken6 بازدید : 17 تاريخ : پنجشنبه 22 مهر 1395 ساعت: 14:14